۞ سعدی:
دو چشم باز نهاده نشسته‌ام همه شب / چو فَرْقَدَین و نگه می‌کنم ثریا را

موقعیت شما : صفحه اصلی » اخبار » سرمقاله
  • ۲۵ دی ۱۴۰۲ - ۸:۱۸
  • ارسال توسط :
photo ۲۰۲۴ ۰۱ ۱۴ ۱۶ ۴۰ ۳۴ - زمانی برای شرمساری ماهی ها
زمانی برای شرمساری ماهی ها

زمانی برای شرمساری ماهی ها

صاحب نمایشگاه که قلمبگی جیب ام را دید، سلام گرمی داد؛ با بی میلی سری تکان دادم. چون برای خودم آدم مهمی محسوب می شدم. شوخی که نبود؛ 4 میلیون و 200 هزار تومان وجه رایج مملکت که در جیب داشتم، سنگ را آب می کرد. گشتی بین ماشین ها زدم.

صاحب نمایشگاه که قلمبگی جیب ام را دید، سلام گرمی داد؛ با بی میلی سری تکان دادم. چون برای خودم آدم مهمی محسوب می شدم. شوخی که نبود؛ ۴ میلیون و ۲۰۰ هزار تومان وجه رایج مملکت که در جیب داشتم، سنگ را آب می کرد. گشتی بین ماشین ها زدم.
یک پراید مشکی سه سال کار کرده، نظرم را جلب کرد. پیرمرد همان طور که برایم چایی می ریخت، شروع کرد به تعریف کردن از ماشین. این که بی رنگ است و موتوراش مثل قلب یک قهرمان المپیک کار می کند و مال یک خانم دکتر بوده و ….. از اخلاق چاپلوسانه اش خوشم نیامد. زدم بیرون.
هر چه اصرار کرد که شماره تماس بده تا یک خودرو خوب پیدا کنم، وقعی ننهاده و رفتم سراغ نمایشگاه های دیگر.
احساس قدرت می کردم. آن قدر در بین ماشین های مختلف لولیدم تا بالاخره یکی را پسندیدم. قولنامه و پرداخت بیعانه و تعویض پلاک و خلاص.

حالا که بعد از تنها گذشت ۱۴ سال از آن تاریخ، همان ماشین را برده ام پیش تعمیرکار تا چند وسیله بی اهمیت مصرفی مثل دیسک صفحه و تسمه تایم و …. را عوض کنم، مکانیکی یک نگاهی به من کرده و یک نگاهی به ماشین و با نهایت اکراه و بی میلی که انگار قرار است مرده ای را زنده کند، می گوید چون مشتری همیشگی ما هستید، حدودا ۸ میلیون تومان خرج دارد. در اوج جوانی، شده ایم مثل پیرمردهای بیکار حرافی که هی می نشینند و از ارزش یک قرآن و ده شاهی ۵۰ سال قبل حرف می زنند؛ این که با ۱۰ تومان ازدواج کرده اند و با ۵ تومان تا خود مشهد رفته و برگشته اند. بعضی خاطره ها را که برای کودکانم تعریف می کنم، مثل همان پیرمردهای بیکار حراف، یک ساعت هم باید قدرت خرید در زمان وقوع خاطره را با زمان حال مقایسه و مثل مهریه خانم ها، ارزش روز اش را هم حساب کنم. مثلا یک بار به پسرم گفتم وقتی برای درس خواندن به تهران می رفتم، قیمت بلیت قطار ۸۲۵ تومان بود که با یک نوشابه و کلوچه هم پذیرائی می کردند؛ تازه حق انتخاب هم داشتیم که نوشابه زرد باشد یا مشکی. بعد که می پرسد ۸۲۵ تومان اون موقع الان چقدر می شود، دیگر واقعا به روح و روان و اعصابم فشار وارد می شود. می گویم فکر کن یک چیپس خریدی و آن را با ۲۰ نفر تقسیم می کنی. و منی که این خاطره را تعریف می کنم فقط ۴۳ سال دارم و هنوز مانده تا یک پیرمرد بیکار حراف شوم. این که تعریف من از تورم چیست را بهتر و ساده تر از این نمی توانستم توضیح دهم. نیروی مخربی که نسل ها را سوزانده و جوان های پرشور و نشاط امیدوار به زندگی را تبدیل می کند به پیرمردهای بیکار حرافی که از مقایسه قیمت ها در دو بازه زمانی به وجد می آیند و لذت می برند و چند دقیقه ای هم که شده بدبختی های خود را فراموش می کنند. حالا در میان این مالیخولیای ذهنی که آدمی حوصله خودش را ندارد چه برسد به دیگری، آقا محسن بعد از دو سال تدبر در احوالات مردم گرفتار که نمی دانند بخندند یا گریه کنند، به جای توجه به این نکته که تورم افسارگسیخته تا خصوصی ترین جنبه های زندگی آدمی را تحت تاثیر قرار داده و نیازمند یک نگاه جامع علمی و عقلایی است، نه گذاشته و نه برداشته و فرموده اند که مردم اگر نمی توانند گوشت قرمز بخرند، گوشت ماهی بخورند و این جمله را نه رئیس سازمان انرژی هسته ای و نه رئیس سازمان محیط زیست، بلکه معاون اقتصادی رئیس جمهوری گفته که خود سودای پاستور داشته و قرار بوده پول ملی را به قدرتمندترین پول منطقه تبدیل کند. پس از این تحلیل حضرت ایشان، رواست اگر جوان ها به یکباره موی سپید کنند و پیران بیکار حراف، لال شوند و حتی ماهی ها از شرمساری بمیرند.

پاسخ دادن

ایمیل شما منتشر نمی شود.

سوال امنیتی ضد ربات *