۞ سعدی:
چو بینی یتیمی سر افکنده پیش / مده بوسه بر روی فرزند خویش

موقعیت شما : صفحه اصلی » اخبار » سرمقاله
  • ۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۳ - ۸:۴۲
  • ارسال توسط :
1V8A5423 scaled - جان ارزان
جان ارزان

جان ارزان

غروب غم انگیزی بود. از آن هایی که آدم هر لحظه انتظار یک پیشامد تلخ را می کشد. دلم آشوب بود. دلیل اش را نمی دانستم.

غروب غم انگیزی بود. از آن هایی که آدم هر لحظه انتظار یک پیشامد تلخ را می کشد. دلم آشوب بود. دلیل اش را نمی دانستم. قدم می زدم که یک سگ ولگرد و تنها توله اش توجه ام را جلب کرد. یک کمربند کهنه، سفت بر گردن حیوان مادر بسته شده بود.
با خودم گفتم شاید کمک به این حیوانات زبان بسته حالم را بهتر کند. کاسه ای شیر از خانه برداشتم با چند جفت دستکش نایلونی یک بار مصرف تا اگر بتوانم کمربند را از گلوی حیوان باز کنم. شاید حال اش بهتر شود. حال من هم همینطور.
هرچه تلاش کردم اعتماد سگ مادر را جلب کنم و نزدیک اش شوم، نشد. دور می شد. نه این که فرار کند. فاصله اش را تنظیم می کرد. توله اما هنوز ذات بد و خودخواهی برخی از انسان ها را تجربه نکرده بود. سعی می کرد نزدیکتر شود اما هر بار با پرخاش مادر متوجه می شد که باید احتیاط کند. دیگر کلافه شده بودم از تلاش بیهوده جلب اعتماد این دو مخلوق مظلوم خدا که تجمع آدم ها در آن سوی خیابان توجه ام را جلب کرد.

از چراغ گردان ماشین های پلیس و آمبولانسی که توقف کرده بود، فهمیدم اتفاق ناگواری افتاده است. ناخودآگاه کشیده شدم به آن سمت و در نگاه اول چشمم خورد به جنازه ای که با پارچه سفیدی پوشیده بود. پرس و جو که کردم، فهمیدم نوجوانی حدودا ۱۵ ساله که راکب موتور بود پس از برخورد با یک خودرو، در دم جان سپرده بود. هیچ تکان نمی خورد. هیچ کس کاری نمی کرد. کاری هم نمی شد انجام داد. صفحات زندگی یک نوجوان خیلی زود به آخر رسیده و کتاب زندگی اش بسته شده بود.
بلوار شهید شهریاری که از پل امام حسن (ع) شروع شده و تا دامنه تپه های مشرف به روستای دواسب کشیده می شود، مدتی است توجه جوانان و نوجوانان عاشق موتورسواری و حرکات پرخطر هیجان انگیز را به خود جلب کرده است. این مسیر به علت بن بست بودن و تردد اندک ماشین ها و مسیر مستقیم حدودا ۳ کیلومتری، بهترین مکان برای تجمع و مسابقه موتورسواران است. کسانی که بدون استفاده از کلاه و تجهیزات ایمنی، هر از گاهی در ابتدای مسیر گرد هم می آیند و برای اثبات توانمندی های خود، دست به خطرناک ترین حرکات ممکن می زنند. خیلی ها معتقد هستند هر بلایی بر سر این جوانان بیاید، حق شان هست؛ این اعتقاد از فاجعه ای که رخ داده خطرناک تر و غیرانسانی تر است. یک نوجوان به خاطر شرایط فیزیولوژکی ناشی از دوران بلوغ و ترشح هورمان های جوانی، مثل ما فکر نمی کند. خطرپذیر است، انرژی نهفته زیادی دارد و جز این کارهای خطرناک، راهی برای تخلیه آن ها پیدا نمی کند؛ حتی اگر این کارها به بهای از دست دادن جان گرانبها تمام شود. اخلاقی نیست که با گفتن جمله «می خواست ویراژ ندهد»، از زیر بار مسئولیت خود، شانه خالی کنیم. اگر قرار است اقدامی انجام شود، اگر قرار است جایگزینی مثل تدارک یک پیست استاندارد و آموزش توسط مربیان حرفه ای موتورسواری تدارک ببینیم، اگر قرار است توجه این سرمایه های مملکت را از کارهای خطرناک به سمت فعالیت های ورزشی بی خطر دیگر مثل کوهنوردی و فوتبال و شنا سوق دهیم، اگر قرار است با کار فرهنگی و حتی انتظامی، جلوی این اتفاقات را بگیریم و اگرهای دیگر …. الان وقت انجام دادن این «اگرها» است. دیر نکنیم. شاید مادری شامی تدارک دیده و در انتظار جوان خود، چشم به در دارد.

پاسخ دادن

ایمیل شما منتشر نمی شود.

سوال امنیتی ضد ربات *